ارتباطات نامه

این وبلاگ را گروهی از دانشجویان رشته ارتباطات تشکیل داده اند

ارتباطات نامه

این وبلاگ را گروهی از دانشجویان رشته ارتباطات تشکیل داده اند

چه کسی از کریستین امانپور می ترسد



به
نظرم همه می دانند که امانپور در ایران است و کجاها رفته یا نتونسته بره، اینهمه خبر و نظر درباره یک خ
برنگار ناشی ازتاثیر محتملی است که امانپور می تواند روی نگرش مخاطبان جهانی نسبت به مسایل ایران داشته باشد. این موقعیت بیانگر لااقل دو کاستی در سیاست گذاری رسانه ای کشور است.اول بیانگر اهمیت و تاثیر سوپراستار های خبری در جلب و حفظ مخاطب یک رسانه است. این شهرت بیش از آنکه مدیون مهارتهای حرفه ای امانپورها باشد ناشی از برنامه ستاره سازی رسانه هاست و کارکرد این سوپرخبرنگاران برای یک رسانه مانند تاثیر ستاره ها در سینما ست و این روند  دقیقاْ چیزی است که تا چندی قبل به صورتی برنامه ریزی شده در صدا و سیما و مطبوعات با آن مقابله می شد .

دوم : بیم و امید ابراز شده و نشده مسئولان از حضور و کار کنترل شده و محدود امانپور بیانگر باورشان به ناتوانی نظام رسانه ای کشور در تصحیح تاثیرات احتمالاْ نامطلوب پیامهای ارسالی امانپور به دنیا ست. که همه مان را مجاب می کند که صدای ایران در حیاتی ترین مسایل مربوط به ایران در جهان شنیده نخواهد شد.
پ.ن:اینجا رو هم ببینید.

۱۵ میلیون مشترک!

خبر خوبی است! شاخص ارزشمندی است!

حداقل از قافله  همسایگان عقب نیافتاده ایم بسی جای ...

دیشب یکی از جوانان تازه پیوسته در خیل مشترکان! می فرمود که

 از ده هزار تومان قبض خوشرنگش! پنج هزار تومان آبونمان و مالیات بوده و بس!

حساب می کنم ! اشتراک رایگان پیشکش! هزینه انتقال و رومینگ و فاصله و ... پیشکش!

هزینه خدمات نیز جدا...

حساب می کنم و البته می خندم نه از آن نوع که معلوم نمی شود خنده است یا گریه!

۱۵ میلیون ضربدر مبلغ آبونمان می شود:

۱۵ میلیون ضربدر مبلغ مالیات می شود:

زیاده جسارت بود!

آخر نامی از ؛ارتباطات؛ در میان بود!

 

آب زنید راه را...

Photo

از نیمه شب سی ام ژانویه وستا پشت ویترین مغازه های هفتاد کشور دنیاست و این پایان انتظاری پنج ساله است . مایکروسافت با دو رویکرد امنیت و  رسانه ای سازی به طراحی پلتفرمی تازه برای نوزاد تازه اش دست زده و پیش بینی کرده که فروش وستا در سال اول عرضه دو برابر فروش اکس پی در همان مدت باشد که این پیش بینی مبتنی بر گسترش حجم جامعه اطلاعاتی جهان است . اطلاعات بیشتر را در این زمینه را درhttp://www.irna.ir/fa/news/view/menu-279/8511119916075402.htm  بخوانید . پیش بینی می شودکه دیگر هیچ گاه جهان چنین منتظر یک محصول نرم افزاری نخواهد ماند و  این یکی از آخرین عرضه های بزرگ مایکروسافت به شیوه متعارف خواهد بود. سوای جنبش اپن سورس که پرسشهای اخلاقی و امنیتی را درباره کسب و کار رایج شرکتهای نرم افزاری پیش کشیده پیشرفت جامعه شبکه ای به درجه ای رسیده که با نرم افزار به مثابه سریس تناسب بیشتری دارد و  آنچه در این چشم انداز  پیشروی ماست عرضه های کوچک و مداوم پکهای اصلاحی و زیرساختها از طریق شبکه به خریداران امتیاز و حق اشتراک است . که به نظرم مشکل (اگر مشکلی حس شود) کپی رایت و وستا فول ورژن سیصد تومن ما را هم حل کند

میزگرد: شکاف آموزش روزنامه‌نگاری و کار حرفه‌ای

به نام مقام متعال
  
شکاف بین آموزش روزنامه‌نگاری و کارحرفه‌ای، چگونه قابل ارزیابی است؟
 چه مجموعه عواملی باعث این شکاف است و حوزه آموزش را آسیب پذیر کرده است و چه عواملی به این گسست، دامن می‌زنند؟
 آیا صرفاْ ضعف در حوزه‌های آکادمیک است که همه چیز کلیشه‌ای و بسته‌بندی شده ارائه می‌شود و تولید دانش در بستر تخصصی شدن پیش نمی‌رود یا نوع نگاه و برخورد اجرایی در بخش مدیریتی رسانه‌ها به گونه‌ای است که اساساْ عوامل علمی - تجربی در آن جایگاهی ندارند و از این رو فرایندی که در این عرصه طی می‌شود بدون نمودهای خلاقانه و استفاده از دستاوردهای آکادمیک و حرفه‌ای تجلی پیدا می‌کند؟
 و درنهایت، چه راهکارهایی می تواند در کاهش این شکاف و تقویت عرصه روزنامه نگاری به طور جدی تاثیرگذار باشد؟
 
 

پرسه بی انتها

آیا مداحان باید کنترل شوند ؟ نمی دونم میشه رابطه مداحان و مردم را با نظریه های ارتباط جمعی تطبیق داد یا نه مثلا می توان از مدل لاویچ و اشتاینر استفاده کرد و گفت که نوع تاثیری که عرفا باید مورد نظر مداحان باشد  سطح عاطفی است و دخل و تصرفی که اینان در شکل و محتوای پیام انجام میدهند به قصد افزایش این بعد از تاثیر است همچنانکه وعظا چون سطح دیگری از این سلسله مراتب تاثیرات را مدنظر دارند محتوا را به شکل دیگری بازسازی و ارائه می کنند . بعد دوم همان دلایلی است که در مقایسه نظام رسانه ای لیبرال و مسئولیت اجتماعی مطرح بود و عدم تلازم همیشگی خواست و مصلحت مخاطب است . مداحان وابسته به مخاطبانشانند و جلب رضایت آنان تنها راه بقا و موفقیت حرفه ای شان است. و مدام که این رابطه به این صورت مستقیم و بی واسطه وجود دارد تبعیت مداحان از سطح سلیقه و فرهنگ و خواست مخاطبانشان اجتناب ناپذیر است و به ناچار حضور دولت یا هر ارگان ناظر دیگر که از وضع موجود ناراضی است باید  دایمی باشد.

ترک لاس وگاس

 از هشتم تا یازدهم ژانویه چهلمین دوره نمایشگاه لوازم الکتونیک مصرفی (consumer electronics show) در لاس و گاس برگزار شد(ces)  مهمترین نمایشگاه در عرصه لوازم الکترونیک مصرفی در جهان است که در طول سابقه چهل ساله اش شاهد رونمایی لوازمی  بوده که زندگی ما را دگرگون کرده اند وسایلی چون دستگاه پخش ویدیو دستگاه پخش سی دی - کمودور 64 - دی وی دی - تلویزیون اچ دی - دستگاه ضبط دی وی دی  و ایکس باکس و...  همیشه بزرگان سیلیکون ولی چیزی در استین  برای این شو نگه می دارند. سورپرایز امسال معرفی ویستا بود که پس لرزه هایش همه مان را دربر خواهد گرفت و  ای فون موبایل بدون کلید و هوشمند اپل  که استیو جابز رئیس و شومن اپل با مهارت تمام آن را معرفی کرد . برای آشنایی با محصولات معرفی شده میتوانید به   http://www.cesweb.org/default.asp  سر بزنید آنچه  جالب است کوچک و کوچکتر شدن وسایلی است که  به یمن اتصال به شبکه رسانه های ان لاینی هستند که روز به روز  ما را فراتر میگیرند و ازخانه ها به کیفها و از کیفها به لباسها و از لباسها به بدنهایمان وارد می شوند و در جهتی دیگر بزرگ و بزرگ شدن رسانه های متعارفی است که با ابعاد هیولایی( تلویزیون صد و هشت اینچی شارپ) و  وضوح خارج از تصور(فرمت  اچ دی پیشرفته) و صداهای فراگیرو گاها تصاویر سه بعدی ما را مرعوب و مسحور  خود می کنند . ما فرصتی برای بازیابی خود در برابرافزایش قدرت کانالهای ارتباط نیافته ایم. 
اقای تلویزیون لطفا به من یک پیام شلیک کنید

از ماهواره با عشق

 

sat dish

گزارش منو یاد طرح ساماندهی و کتاب تکنولوژیهای ازادی میندازه.
«مشهدی محمد» که در روستای «معمویی» در 1300 کیلومتری تهران زندگی می کند به جز خانه کاه گلی،زمین کشاورزی،10 گوسفند و چند مرغ، یک دیش ماهواره هم دارد.

ماهواره ای که دو سال پیش در شهر با یک یخچال 12 فوت قدیمی آزمایش که امانت دست یکی از فامیل هایش داشت عوض کرد و بعد با اتوبوس به روستا سوغات آورد. سوغاتی که به سه شبکه تلویزیونی او 600 کانال اروپایی، ایرانی و ترکی را هم اضافه کرده است. اهالی، دیش های خود را به سمت قبله قرار می دهند تا بتوانند (ماهواره های) اروپا، ترکیه و کانال های ایرانی را بگیرند. علیرضا هاشمیمعروف به «علی ماهواره»او که شوهای جدید ایرانی را از شبکه «PMC» دنبال می کند، می گوید: «روزی چند ساعت بعد از برگشت از مزرعه، برنامه های ماهواره بخصوص کانال های ایرانی را تماشا می کنم.»اما «مشهدی محمد» تنها یکی از 200 نفری است که به گفته او در روستای هزار نفری آنها تماشاگر شبکه های ماهواره ای هستند.طی چند سال گذشته و بعد از استقبال مردم در شهرهای بزرگ از برنامه های ماهواره ای، این وسیله به شهرهای کوچک و بعد به روستا ها راه یافت. روستاهایی مثل «معمویی»، «چهل چشمه»، «شعله»، «اسفندیار»، «اخترآباد»، «کرزسفید» و بسیاری از روستاهای دیگر. اکرم ملکی، اهل روستای «کرزسفید» که چند ماهی است دیش ماهواره به خانه اش راه یافته، می گوید: «برنامه های ماهواره ای این روزها بیشتر از برنامه های تلویزیونی در روستا بیننده دارد. ماهواره "کلاس" دارد و بسیاری از اهالی از پیرمرد 60 ساله تا بچه های کوچک، برنامه های ماهواره را نگاه می کنند.»مثلا احمد، شوهر اکرم به فوتبال های زنده، الهه، دخترش و خود او به شوها و کانال های ایرانی و مصطفی، پسرش به کارتون هایی که از ماهواره پخش می شوند علاقه دارند.مصطفی می گوید:«ماهواره کارتون های جدید پخش می کند.»باگسترش ماهواره دربین اهالی روستاها آن ها خود به متخصصان کانال یابی که این روزها در شهرهای بزرگ همچون تهران شغلی مجزا محسوب می شود هم تبدیل شده اند.

Sat Dish in Villages

علیرضا هاشمی که در بین فامیل خود و اهالی روستایش به «علی ماهواره» معروف شده یکی از این متخصصان است. او می گوید:«اهالی با جابه جایی دیش ها به راحتی کانال های مختلف را تنظیم و از برنامه های مختلف استفاده می کنند. مثلا آن ها دیش های خود را به سمت قبله قرار می دهند تا بتوانند اروپا، ترکیه و کانال های ایرانی را بگیرند.» او که ماهواره اش بیش از 700 کانال را می گیرد و از بین آن ها 40 کانال را به خاطر آن چه خود «برنامه های لختی » می خواند بسته است، می گوید: «در بین اهالی برنامه های مختلف مثل شو، رقص، فیلم و برنامه های زنده مثل فوتبال، هوادران زیادی دارد. همچنین بیشتر جوان ها هم با وجود انکار، برنامه های شبکه های لختی را دنبال می کنند.»

دیش ماهواره در مرغدانی

دیدن و استفاده از ماهواره در روستا ها مخفیانه است. اهالی روستا همچون ساکنان شهرها دیش های خود را بالای پشت بام ها یا روی بالکن ها قرار نمی دهند. بلکه از راههای مختلف برای مخفی کردن آن استفاده می کنند.

مثلا «مشهدی محمد» در روستای «معمویی» دیش خود را در مرغدانی خانه و محمد اکبری که در روستای چهل چشمه زندگی می کند، دیش ماهواره اش را بین گل های بلند آفتاب گردان مزرعه مخفی کرده است. اگر ماهواره ام را بگیرند و جریمه ام کنند مجبورم چند تا از گوسفندهایم را بفروشم تا بتوانم جریمه را بدهم.مشهدی محمد ساکن روستای معمویی اکبری که از مزرعه 500 متر سیم تا خانه کشیده می گوید: «برخی از اهالی ماهواه را بد می دانند و آن را "حرامی" می خواننند و اگر بفهمند که ماهواره دارم ممکن است به پاسگاه خبر دهند.»علی عرب، ریش سفید روستای «عباس آباد» یکی از کسانی است که ماهواره را بد می داند. او می گوید:«برنامه های ماهواره پر از حرامی و رقص است و برکت را از سفره های اهالی برده.»بسیاری از اهالی روستاها هم جز اینکه ماهواره را «حرامی» می دانند معتقدند که ماهواره درلباس پوشیدن و رفتار آن ها تغییر ایجاد کرده است.معصومه خدابخشی که در روستای «زرنون» زندگی می کند می گوید :«بسیاری از جوانان روستا موها و لباس های مدل ماهواره ای دارند و حتی در عروسی ها بیشتر از رقص های محلی، تکنو با مدل آرش و خواننده های لس آنجلسی دیده می شود.»البته تماشای ماهواره در روستا زیر نظر مستقیم پدر خانواده و معمولا با حضور او انجام می شود. در روستاها معمولا کودکان و به خصوص دخترها اجازه دیدن ماهواره بدون حضور پدر و یا برادر بزرگ خود را ندارند.زهرا، دختر جوان 25 ساله که ماهواه خانه آن ها بیش از 500 کانال را می گیرد،می گوید: «دخترها تا زمانی که شوهر نکرده اند اجازه ندارند تنهایی ماهواره ببینند و معمولا به همراه خانواده ماهواره تماشا می کنند.»

او می گوید:«دیدن ماهواره مثل برگزاری مراسمی است که باید اعضای خانواده دور هم جمع شوند.»

اما تماشای ماهواره طی ماه های گذشته و با شروع طرح جدید جمع آوری آنتن های ماهواره در روستاها همچون شهرها با نگرانی همراه بوده است. نگرانی که باعث شده محمد اکبری به فکر فروش ماهواره ای بیفتد که در مزرعه مخفی کرده بود. او می گوید: «ماموران نیروی انتظامی چند روز پیش در روستای گیل آباد که چند کیلومتر با ما فاصله دارد ماهواره 25 نفر را ضبط کردند.»

نیروی انتظامی طبق قانونی که در سال 1373 در مجلس شورای اسلامی تصویب شده و داشتن و استفاده از ماهواره در ایران را ممنوع کرده به ضبط دیش ها اقدام می کند.

«مشهدی محمد» هم می گوید: «اگر ماهواره ام را بگیرند و جریمه ام کنند مجبورم چند تا از گوسفندهایم را بفروشم تا بتوانم جریمه را بدهم.»

برداشت از سایت زیگزاگ

صدا و سیما ، مسئله هسته ای و هول حلیم

رویکرد برنامه های صدا و سیما به عنوان یک سازمان دولتی ، طبیعی است که می بایست در جهت حمایت و تأیید سیاست ها و برنامه های دولت و نظام باشد . اما نگاه دقیق به برخی برنامه های سازمان این سوال جدی را مطرح می کند که آیا واقعاً برخی برنامه ها اثرات حمایتی دارند ؟ یا در دراز مدت می توانند برعکس عمل نمایند ؟

بررسی و نقد عملکرد صدا و سیما ، مبحث گسترده ای است و قطعاً صاحبنظران و اساتید فن به این مهم پرداخته و می پردازند . با این حال به نظرم رسید بد نیست ما هم به عنوان کسانی که در حوزه ارتباطات و رسانه ها مشق می کنیم ، نگاه دقیق تری به برنامه های رسانه ملی داشته و به صورت موردی نظرات خود را اعلام کنیم .

اما آنچه بهانه شد تا مطلب فوق را بنویسم ، برنامه طنز عروسکی است که شبکه دوم سیما در ظهرهای جمعه روی آنتن می برد و در آن به موضوع هسته ای و سیاست های حاکمان کشور آمریکا در این رابطه می پردازد . تم برنامه و متن به اصطلاح طنز آن ، که از زبان رسانه ملی بیان می شود ، آدم را یاد دعواهای کودکانه می اندازد که وقتی یک طرف احساس ضعف می کند می دود و در فاصله ای دورتر شکلک در می آورد و زبان درازی می کند . اینکه به تمسخر کشانیدن رؤسای کشورها و حکومت ها در روابط و مناسبات بین المللی و دیپلماتیک تا چه حد درست ، پسندیده و در چارچوب عرف معمول است ، مسئله ای قابل بررسی است ، اما به نظر می رسد نتیجه این قبیل مجموعه ها ، در کلان ، قرار دادن کشور در موضع ضعف است . تصور کنید رسانه های ملی آمریکا نیز بخواهند با رؤسای حکومت ما چنین رفتاری داشته باشند ، واقعاً عکس العمل ما چه خواهد بود ؟...

باری عروسک ساز مجموعه ، غرق در فضای ذهنی خود ، رو به عروسک " بوش " جمله ای را به زبان آورد که در معنای جدی ، توجه عمیق تری را از مسئولان صدا و سیما می طلبد :

                        من دارم کار خودم را انجام می دهم ، تو هم داری کار خودت را انجام می دهی...

هر کودک یک لپ تاپ

طرحی توسط محققین موسسه تکنولوژی ماساچوست برای افزایش شاخص های دیجیتال در کشورهای فقیر جهان از مرحله مطالع به فاز اجرایی رسیده که مبتنی بر تولید لب تاپ های زیر صد دلار برای کودکان است . این لپ تاپ ها هارد ندارند ، ولی قابلیت اتصال با سیم و بی سیم به شبکه را دارند. اصل خبر را در  http://www.irna.ir/fa/news/view/menu-279/8510130324104014.htm بخوانید . نفس لزوم اجرای چنین طرحی نشان از انجام یک گذار دوران ساز در دنیاست و هارد نداشتن این سیستم ها جلوه ای از دنیای پیشروست و ذهن مغشوش من یاد آن سئوال دانشجوی ارشد ترم اولی ارتباطات افتاد که آدرس سایت کامپیوتر گروه و دانشکده را می پرسید و آن استاد ی که می گفت مگه هاروارد قبول شدی. 

فالاچی

  

به نام مقام متعال

فالاچی ۱

به مناسبت هم عصری با سرنوشت دیکتاتورها!!


متنی برگرفته از مصاحبه با تاریخ اوریانا فالاچی ترجمه پیروز ملکی /موسسه انتشارات امیر کبیر !

"ص 298 : -امپراطور , شما تا به امروز طولانیترین دوران سلطنت را بین پادشاهان کنونی داشته ایدو به عنوان تنها پادشاه مطلق العنان بر تخت خود مانده اید.آیا اتفاق می افتد که در این دنیایی که با دنیای قبلی شما آنقدر تفاوت دارد خود را تنها احساس کنید ؟

- ما عقیده داریم که دنیا ابدا , ابدا تغییر نکرده است . ما عقیده داریم که این تغییرات هیچ چیز را تغییر نداده اند. ما حتی تفاوتی بین رژیم سلطنتی و جمهوری
نمی بینیم : بنظر ما این دو شکل حکومت بر مردم در اساس یکی هستند.زود باشید,به ما بگوئید:چه تفاوتی بین رژیم جمهوری و رژیم سلطنتی وجود دارد؟

- مهم نیست , امپراطور . نظر شما راجع به دموکراسی چیست ؟

- دموکراسی , جمهوری : مقصود از این کلمات چیست ؟ چه چیز را در دنیا عوض کرده اند ؟ آیا انسانهازرنگ تر و درست تر و بهتر شده اند ؟ آیا مردم خوشبخت تر شده اند ؟ همه چیز مثل گذشته هاست, مثل همیشه.خیال باطل ,خیال باطل . و از اینها گذشته باید منافع مردم را ببینیم , نه اینکه قبلا با لغات خرابکاری کنیم.گاهی دموکراسی لازم است و ما فکر می کنیم که بعضی از مردم افریقائی آماده کسب و استفاده از دموکراسی هستند.ولی گاهی هم ضرر دارد,اشتباه است.

(در حبشه حتی لغت انتخابات و رای را نمی شناسند . اگر به یک چوپان ایالت گوندرا بگویی که او حق اظهارنظر و استفاده از رای دارد , تصور خواهد کرد که او را دست
 می اندازی و باور نخواهد کرد.آزادی بیان وطبیعتااحزاب سیاسی وجود ندارند . نه حتی احزاب مخفی . پلیس مخفی خیلی قوی است , تلفنها کنترل می شوند

حتی خارجیها هم جرات بیان چیزی مخالف نظر امپراطور را ندارند.بخاطر هیچ و پوچ افراد را به اتهام توهین به مقام امپراطوردستگیر و زندانی می کنند یا به دار
می آویزند.مسئله در آنست که امپراطور قبول ندارد که حبشه بتواند در محیطی آزاد و دموکرات زندگی کند , امپراطور برای ملت خود چندان احترامی قائل نیست.

با هر کس که درد دل می کند , با لحنی منزجر تکرار می کند :"Vous saves , ces gens..."(می دانید, این مردم...-م)

و اغلب مثال کنگو را پیش می کشد : "بفرمائید , می بینیدکه آزادی دادن به بعضی ملتها چه عواقبی دارد.")

- امپراطور , مقصودتان اینست که بعضی ملتها , از جمله ملت خودتان , آماده دموکراسی نیستند,و در نتیجه لیاقت آنرا ندارند ؟ مقصودتان اینست که آزادی بیان و آزادی مطبوعات در اینجا غیر قابل اجرا است ؟

- آزادی , آزادی ...امپراطور منلیک و پدر ما , که مردان روشن بینی بودند , این لغت را مطالعه کردند , و این مسائل را از نزدیک بررسی کردند. حتی باید گفت که آنرا مطرح کردند و خیلی به مردم امتیاز دادند.بعدها ,ما هم خیلی امتیازها دادیم.قبلا هم یادآوری کردیم که ما بودیم که بردگی را لغو کردیم. اما تکرار می کنیم

,بعضی چیزها برای مردم خوب هستند و بعضی دیگر نه.برای فهمیدن این چیزها باید مردم را شناخت . باید به کندی و با احتیاط پیش رفت , برای بچه ها باید پدر محتاطی بود.واقعیت کشور ما مثل کشور شما نیست.بدبختی های مملکت ما بی حد و حصر است .

(در اوائل امپراطوری خود , هایله سلاسی رادیو را وارد کشور کرد و کمی بعد روزنامه و تلویزیون را . با این وجود حتی در آدیس آبابا,هیچ کس از وقایع دنیا خبر ندارد . چه رادیو و چه تلویزیون و چه روزنامه هافقط وسیله ای هستند برای تبلیغات دولت.هر شب اخبار تلویزیون با خبری از امپراطور شروع می شود:
امپراطور یک پل را افتتاح کرد , امپراطور لوحی بر مقبره فلان گذاشت امپراطور در نمایشگاه خیریه بهمان شرکت کرد
,امپراطور با فلان سفیر ملاقات کرد.بدون استثنا همیشه دو کلام اول اخبار اینهاست:" امپراطور ..."
روزنامه ها در حقیقت خبرنامه بارگاه امپراطور هستند.اتیوپی ین هرالد روزنامه انگلیسی زبان نیز عین اخبارتلویزیون را چاپ می کندحتی خبر شروع یک جنگ , پیاده شدن انسان روی کره ماه و فاجعه های طبیعی محلی در
مقابل خبر شرکت امپراطور در فلان مراسم , خبر دست دوم می شوند و فقط در چند سطر به چاپ می رسند.روزی که آن هواپیمای ایست افریکن روی باند فرودگاه متلاشی شد و پنجاه نفر کشته شدند,روزنامه ها تمام صفحات خود را وقف سفر امپراطور به دهات کرده بودند . حبشیها چنان تحت بمباران تبلیغات به عرش بردن امپراطورهستند که حتی وقتی در رادیو تبلیغات کوکاکولا را می شنوند , فکر می کنند که صدای او را می شنوند.)
- امپراطور , آیا هرگز اتفاق افتاده است که به سرنوشت خود افسوس بخورید ؟ آیا هرگز آرزو کرده اید که کاش مثل یک آدم معمولی زندگی می کردید ؟
- این سوال شما را نمی فهمیم.ما حتی در سخت ترین لحظه ها و در زنج آورترین موقعیتها به سرنوشت خودافسوس نخورده ایم و آنرا لعنت نکرده ایم.هرگز .چه دلیلی می توانست داشته باشد؟ ما با خون امپراطوری بدنیا آمده ایم و حکم کردن کار ماست. و از آنجا که خدای خالق ما فکر کرده است که مامی توانیم به ملت خدمت کنیم , بنابراین امپراطور بودن برای ما خوشوقتی بزرگی است . ما برای این کار به دنیا آمده ایم وهمیشه برای این کار زندگی کرده ایم.

- امپراطور , می خواستم شما را بعنوان انسان , و نه بعنوان امپراطور , بفهمم. بنابراین اصرار می کنم ,و از شما می پرسم که آیااین حرفه بر دوش شما سنگینی نکرده است , بخصوص وقتی مجبور به اعمال خشونت می شوید .

- یک امپراطور هرگز نباید از اعمال خشونت افسوس بخورد.ضروریات نامطلوب ضروری هستند , و یک امپراطور نباید هرگز در مقابل ضروریاتعقب بنشیند. حتی اگر آن ضرورت او را متاسف کند . ما هرگز از سختگیری ترس نداشته ایم :

امپراطور می داند که چه چیزی برای ملت لازم است , ملت نمی تواند این را بداند .مثلا مجازات کردن . ما باید ندای وجدان و قضاوت خود را عمل کنیم و بس. و هرگز از اجرای یک مجازات رنج نمی بریم , زیرا که به آن مجازات اعتقاد داریم
, ما به قضاوت خود اطمینان داریم . اینطور باید باشد و اینطور هست"فالاچی در انتهای این مصاحبه که به روشنی خوی مستبدانه و منش دیکتاتوری هایله سلاسی را می نمایاند پرسشی از وی درباره "مرگ" دارد وامپراطور توهم زده غرقه در باده قدرت ترش کرده و فالاچی را با دشنام از حضور خود مرخص می سازد ‍‍...فالاچی در ادامه می نگارد:
"... نبوغ او تا آن حد نبوده است که به جای خود تخم خوبی بیفشانند . دستهای پیرش هرگز قدرت را رها نکرده اندیا بدیگری عاریه نداده اند.قلب پیرش هرگز بر این اصل که می گوید :"دنیا پس از من چه آب و چه سراب " غلبه نکرده است.



فالاچی ۲
تبحر !
مقدمه کتاب "مصاحبه با تاریخ" اثر اوریانا فالاچی /ترجمه پیروز ملک/انتشارات امیرکبیر
چاپ ۲ /2536




گوشه هایی از مقدمه کتاب مصاحبه با تاریخ که گویای بخشی از تاریخ معاصر می باشد منتخب و حروفچینی مجدد تا علاقه مندان بتوانند آن را مروری کنند.

به قلم : اوریانا فالاچی

...در واقع نمی توانم , و هرگز نخواهم توانست, آنچه را که می شنوم و می بینم به سردی یک ماشین ثبت کنم.درگیر یکایک تجربه های مربوط به حرفه ام می شوم و پاره هایی از روح خود را در آنها به جا می گذارم و در آنچه فرصت دیدن و شنیدنش نصیبم می شود مشارکت می جویم و احساس ارتباط شخصی می کنم و ناگزیرم جبهه بگیرم (و جبهه گیری ام – همیشه – به فراخور یک گزینش دقیق اخلاقی صورت می گیرد).

بدین سان , با نگرش گسستة یک زیست شناس یا رویدادنگار خونسرد نبود که به نزد این شخصیتها رفتم.دست به گریبان با هزار خشم و هزار پرسشی به سراغشان رفتم که , تا لحظة مطرح کردنشان,به امید اینکه دریابم چگونه سرنوشتمان می تواند به افرادی چند بستگی داشته باشد – چه قدرت را در دست داشته باشند , چه با آن ستیز کنند – رنجم داده بودند . پس تاریخ را آیا همه
می سازند یا فقط چند تن ؟ آیا تابع قوانین جهانی است یا مقررات چند نفر ؟

البته به عنوان مفر معمول , پاسخ این است که تاریخ در عین حال نتیجه اعمال همه است و کرده های تنی چند , و عده اخیر از آنرو به قدرت رسیده اند که بهنگام , زاده شده اند و بهره گیری از شرایط را بلد بوده اند.شاید چنین باشد . با اینهمه , اگر درباره فاجعه ابلهانه زندگی , باورهای واهی در سر نپروریم , وسوسه می شویم که از پاسکال , آنگاه که می گوید اگر بینی کلئوپاتر کوتاهتر می بود چهره دنیا دگرگون می شد , پیروی کنیم ؛ به پذیرفتن نظر برتراند راسل متمایل می شویم , که نوشته است : " همه اینها را کنار بگذار , آنچه در جهان رخ می دهد به آقای خروشچف , به آقای مائوتسه تونگ , به آقای فاستر دالس بستگی دارد , نه به تو .اگر بگویند "بمیرید" ما می میریم , و اگر بگویند "زندگی کنید" ما زندگی می کنیم." نمی توانم حق را به جانب او ندانم .

بطور کلی نمی توانم تصور کنم که وجود ما تابع چند فرد نیست , با رویاها و هوس ها و ابتکارها و انتخابهایشان . در بلوای اندیشه ها و کشف ها و انقلاب ها و جنگ ها و حتی حرکات ساده , مثل قتل یک مستبد , جریان رویدادها منحرف می گردد و سرنوشت اکثریت به دست عده ای معدود ترسیم
می شود.

البته , چنین فکری وحشتناک است , اهانت به عقل است , چون , در آن صورت , پس ما چه هستیم ؟ رمه ای ناتوان در دست چوپانی که گاه نجیب است و گاه سفاک ؟ برگهایی غوطه ور در باد؟ برای رد این فکر می توانی به نظر مارکسیستها متمایل شوی , که نزدشان همه چیز از راه کشمکش طبقاتی حل می شود : " تاریخ را ملت ها با مبارزه طبقاتی می سازند ." اما خیلی زود پی میبری که واقعیت روزمره نظرشان را تکذیب می کند , و بی درنگ در پاسخش می گویی که بدون مارکس , مارکسیسمی وجود نمی داشت (هیچکس نمی تواند ثابت کند که اگر مارکس متولد نشده بود یا "سرمایه" را ننوشته بود , حتما عمرو و یا زیدی آنرا به جای او می نوشت)...و آنگاه نومیدانه , درمی یابی که چه اندک است شمار آنان که راه معینی را به جای دیگر راه ها پیش پای ما می گذارند , چه کوچک است عده کسانی که اندیشه ها و کشف ها و انقلاب ها و جنگ ها را می آفرینند , و چه ناچیز است گروه افرادی که مستبدان را به قتل می رسانند. از آنهم نومیدانه تر, از خود می پرسی که این موجودات کمیاب چگونه اند : آیا از ما زیرک تر و نیرومند تر و روشنفکرتر و فعال ترند ؟ یا اینکه افرادی مانند خودمان هستند , نه بهتر و نه بدتر , موجوداتی که نه مستوجب خشم ما هستند و نه مستحق شیفتگی و یا رشکمان ؟

این پرسش , گذشته را در بر می گیرد , حتی گذشته دوری را که از آن فقط همانقدر می دانیم که در مدرسه به ما تحمیل کردند تا مطیعانه بیاموزیم . چه کسی می تواند به ما اطمینان دهد که آن حرف ها دروغ نبود ؟ چه کسی می تواند شواهد تردید ناپذیری از حسن نیت ژول سزار یا اسپارتاکوس ارائه کند ؟درباره جنگهایشان همه چیز را می دانیم , ولی درباره بعد انسانی شان هیچ , درباره ضعف ها و دروغ هایشان هیچ , درباره کمبودهای فکری و اخلاقی شان هیچ . اسنادی در دست نداریم که نشان دهند ورسینژتوریکس آدم دیو سیرتی بوده است . ما حتی نمی دانیم که آیا عیسی مسیح قامت بلند داشت یا کوتاه , بور یا سبزه , با فرهنگ بود یا جاهل , با مریم مجدلیه قدیسه همبستر می شد یا نمی شد , و حقیقتا همتن چیزهایی را که لوقا و متی و مرقس و یوحنای قدیس از او نقل کرده اند می گفت یا
نمی گفت .ایکاش یکی از آنها با ضبط صوت با او به مصاحبه نشسته بود و صدا و افکار و کلمات او را ثبت کرده بود‍‍! ایکاش یکنفر واپسین کلمات ژاندارک را پیش از رفتن بر فراز پشته هیزم , تند نویسی کرده بود!من به رویداد نگاری هایی که شفاها نقل شده اند و به شرح حال هایی که دیر تهیه شده اند و اثباتشان مقدور نیست اعتماد ندارم.تاریخ دیروز رمانی ست پر از اظهاراتی که
درستی شان را نمی توانم بررسی کنم , پر از داوری هایی که می توانم به آنها اعتراض کنم.

تاریخ امروز چنین نیست . چون تاریخ امروز در همان لحظه وقوعش ثبت می شود.

از آن می توان عکس گرفت , فیلم برداشت , نوار تهیه کرد , همچنان که من در مصاحبه های خود با چند شخصیت حاکم بر جهان یا بر هم زننده سیر رویدادها کردم . می توان بلافاصله منتشرش کرد : از طریق جراید , روزنامه, تلویزیون . می شود گرم گرم تعبیرش کرد و مبنای مذاکره قرار داد.من روزنامه نگاری را به همین خاطر دوست دارم , وبه همین خاطر هم از آن می هراسم.کدام شغل دیگری اجازه می دهد انسان تاریخ را در همان لحظه وقوعش بنویسد و گواه مستقیم آن باشد ؟ روزنامه نگاری امتیازی است خارق العاده و هراس انگیز . تصادفی نیست که انسان , اگر به این نکته واقف باشد , زیر فشار صدها عقده حقارت خرد می شود ؛تصادفی نیست که , وقتی خود را درگیر رویدادی می بینم , یا به هنگام ملاقاتی مهم , دچار نوعی اضطراب می شوم و می ترسم به آن اندازه که باید و شاید چشم وگوش و مغز نداشته باشم که , همچون کرمی رخنه کرده در تاریخ , گوش کنم و نگاه کنم و بفهمم.بدون اغراق می گویم که در هر تجربه شخصی پاره هایی از روحم را به جای می گذارم.

و مشکل می توانم به خودم بگویم : ای بابا , لازم نیست هرودوت بشوی . اگر موفقیت بزرگی از کار درنیامد , تکه ای از نقش کاشی را فراهم کرده ای و اطلاع مفیدی که می تواند مردم را به تعمق وادارد به دست داده ای . و اگر اشتباه کرده باشی زهی تاسف !

...به نزد این شخصیتها رفتم و هربار تنها جویای اطلاعاتی که در پی این پرسش نبودم که :" از چه بابت با ما تفاوت دارند؟" این ملاقات غالبا بسیار خسته کننده بود. در پاسخ تقاضای وعده ملاقات تقریبا همواره سکوت اختیار می کردند یا جوابی سرد و منفی می دادند...و اگر بالاخره پاسخ مثبت می دادند , ماهها می بایست انتظار بکشم تا یک ساعت , یا نیم ساعت از وقت خود را در اختیارم بگذارند .هنگامی که عاقبت مرا به حضور می پذیرفتند , به لطایف الحیل متوسل می شدم تا بیشتر از یک ساعت یا نیم ساعت موعود نگاهشان دارم.با اینهمه , به آنجا که می رسیدم , لمس حقیقت و کشف اینکه قدرتشان حتی بر اساس یک ضابطه گزینش نیز توجیه پذیر نیست آسان می شد : در می یافتم که حاکمان بر سرنوشت هایمان حقیقتا نه از ما بهترند و نه زیرکترند و نه نیرومندتر و نه روشنفکرتر. بعضی هاشان جاه طلب تر و در عمل جسورترند . فقط در چند مورد نادر دریافتم که در حضور کسانی هستم که برای هدایت یا توصیه راهی به جای راههای دیگر آفریده شده اند.اما اینان دقیقا کسانی بودند که قدرت را در دست نداشتند : به عکس , جان به کف با آن مبارزه کرده بودند , یا می کردند . در مورد آنان که به نحوی علاقه مرا برانگیختند یا مسحورم کردند در عین حال که قدرت را در دست داشتند , وقت آن رسیده است که اعتراف کنم در مغزم نوعی تردید و در قلبم نوعی ارضا نشدگی باقی گذاشتند. در واقع , می پسندیدم که در راس هرم قرار دارند . ولی , چون موفق نمی شدم آنچنان که دلخواهم بود به آنان اعتقاد داشته باشم , نمی توانستم بی گناهشان بدانم . و به طریق اولی نمی توانستم همسفرشان بنگرم.

شاید به این خاطر که قدرت را نمی فهمم : این مکانیسمی که به اعتبارش مرد یا زنی خود را صاحب حق فرمان دادن و تنبیه کردن می انگارد یا مشاهده می کند . چه در دست یک سلطان مستبد باشد , چه در دست یک رئیس جمهور منتخب , چه یک ژنرال جانی چه یک رهبر محبوب نما. من قدرت را پدیده ای غیر انسانی و پلید می دانم. ممکن است در اشتباه باشم , ولی در نظر من بهشت روی زمین آن روزی از دست نرفت که خدا به آدم و حوا گفت از آن پس باید نان خود را به عرق پیشانی به کف آورند و در رنج و تعب زاد و ولد کنند . بهشت روزی از دست رفت که آدم و حوا متوجه شدند اربابی دارند که سیب خوردن را بر ایشان ممنوع کرده کرده است , و آنان , پس از رانده شدن بخاطر یک سیب , در راس قبیله ای قرار گرفتندکه گوشت خوردن در روز جمعه را منع می کرد . البته می دانم که برای گروهی زیستن اقتداری لازم است که حکومت کند , والا هرج و مرج می شود. ولی فجیع ترین جنبه وضع آدمی به نظر من دقیقا در همین نیاز به یک اقتدار حاکمه انسانی و یک رئیس نهفته است . هرگز مشخص نیست که قدرت یک رئیس کجا آغاز می شود و کجا پایان می پذیرد: تنها چیز مسلم این است که او را نمی شود مهار کرد و این به منزله مرگ آزادی است.و از آن هم بدتر : این خود تلخ ترین دلیل است بر اینکه آزادی به مفهوم مطلق وجود ندارد ؛ هرگز وجود نداشته است , و
نمی تواند وجود داشته باشد.حتی اگر باید آنچنان رفتار کرد که گویی وجود دارد و باید به جستجویش پرداخت . به هر قیمت که باشد.

فکر می کنم وظیفه دارم به خواننده هشدار دهم که همه اینها ایمان دارم , و معتقدم که سیب برای خورده شدن به وجود آمده و گوشت را در روز جمعه هم می شود خورد . همچنین وظیفه دارم یادآور شوم که , اگر قدرت را نمی فهمم ,در مقابل , کسانی را که با قدرت مبارزه می کنند , بر قدرت ممیزی می نهند , به قدرت اعتراض می کنند , و خصوصا کسانی را که بر ضد قدرت تحمیل شده به اتکای خشونت می شورند می فهمم. من همیشه نافرمانی نسبت به نیرومندان را تنها وسیله بهره وری از معجزه متولد شدن نگریسته ام.و همیشه سکوت کسانی را که واکنش نشان نمی دهند یا سروصدای کسانی را که کف می زنند به منزله مرگ حقیقی مرد یا زنی دانسته ام.

به چشم من زیباترین بنایی که به تجلیل از وقار انسانی پرداخته شده است آن است که بر تپه یی در پلوپونز دیدم.تندیس نبود,پرچم نبود,واژه ای سه حرفی بود که به یونانی یعنی "نه." انسان هایی تشنه آزادی , این حروف را در زمان اشغال فاشیستی نازی ها بر پوست درختها کنده بودند , و آن "نه" مدت سی سال باقی ماند : بی آنکه از باران و آفتاب بپژمرد.سپس سرهنگها آنرا زیر یک لایه آهک ناپدید کردند . و بلافاصله , گویی به نیروی جادویی , باران و آفتاب آهک را زدودند . بطوری که حروف پا گرفته از سرسختی و نومیدی همچنان آشکارند.

... باید آن "نه" سرسختانه و نومیدانه و زوال ناپذیر را به خاطر داشت که بر درختهای پلوپونز – و در روح من – حاضر است.

Intervista con la storia / اوریانا فالاچی (دهه 1970)