اگه تو یه خیابون ده تا دکه روزنامه باشه جلوی هر ده تاشون وای میستم شاید فکر می کنم ممکنه کیهان تیترش عوض شده باشه یا اطلاعات روزنامه بشه چند روز قبل تو دکه های آخری مجبور بودم سرمو با تیتر هفته نامه هایی که کسی اسمشونو نمیدونه گرم کنم تیتر چند تاشون توصیه های یانگوم به زنان باردار بود و بعضی دیگه از قول یانگوم نوشته بودند که عسل بخورید و سایر توصیه های پزشکی .مطمئنم که توصیه های جناب یانگوم تو امور پزشکی نافذتر از مصاحبه ها و گفتگوها اطباست ویادم نمیاد کجا مقاله ای می خوندم که دقیقا مورد مشابهی رو شرح داده بود که بازیگر نقش پزشک یک سریال پربیننده غربی تا مدتها حجم زیادی از نامه ها و تماس برای راهنمایی و حل مشکلات پزشکی دریافت می کرد. با وچودیکه همه می دونستند و می دونند که نه اون نه جناب یانگوم هیچ ربطی به پزشکی ندارند.اینکه واقعیت رسانه ای رو به واقعیت واقعی ترجیح داده می شود. دلیلی بر کارکرد تاثیرات قوی رسانه تلویزیون است و به نوعی نمونه ای ساده شده از نظریه کاشت و تشدید گربنر است . اما برای من سئوال است که همه مخاطبینی که می دونن یانگو م پزشک نیست با چه تبینی او را به عنوان پزشک قبول می کنند . و چرا و چگونه این تعارض رو به نفع واقعیت تلویزیونی حل می کنند.
پ.ن: آنچه رسانه تلویزیون با ساماندهى فنىِ خود القا مىکند ایده (ایدئولوژىِ) جهانى است که پیوسته قابل رؤیت، تقسیمپذیرى و قرائت شدن در تصاویر است. رسانه تلویزیون، ایدئولوژىِ قدرتِ مطلقى از نظامِ خواندن را بر جهانى القا مىکند که تبدیل به نظامى از نشانهها شده است. تصاویر تلویزیونى خود را به صورت فرازبانِ (metalanguage) یک دنیاى غایب ارائه مىکنند. همان طور که کوچکترین کالاى فنى و ریزترین ابزارآلات، نویدِ تصورِ فنى جهانى (universal technical assumption) را مىدهد، تصاویر / نشانهها نیز اثباتگرِ وجودِ تخیّلى فراگیر از جهان هستند، اثبات گرِ حضورِ واقعیت در درون تصویر، که مىتواند خاطره واقعیت و واحدِ رمزگشایى جهانى آن واقعیت تلقى شود. در پشتِ «مصرفِ تصاویر» امپریالیسم یک نظامِ خوانش نمودار مىشود: به طور روزافزون فقط آنچه مىتواند خوانده شود (آنچه باید خوانده شود، یعنى مطالب افسانهاى) وجود خواهد داشت. پس حقیقتِ جهان یا تاریخ آن دیگر مطرح نخواهد بود، بلکه فقط انسجام درونى نظام خوانش اهمیت خواهد داشت. بنابراین در جهانى سردرگم، متعارض و متضاد، هر رسانه منطق انتزاعیتر و منسجمتر خود را تحمیل مىکند. اگر بخواهیم از اصطلاحِ مک لوهان استفاده کنیم، باید بگوییم هر رسانه خودش را به صورت پیام تحمیل مىکند. آنچه ما «مصرف مىکنیم» عبارت است از جهان تقسیم و تصفیه شده، جهانى که برحسب این کُد فنى و در عین حال «افسانهاى» مجددا تفسیر شده است ــ کُل بافتِ جهان و تمامِ فرهنگ که به نحوى صنعتى تبدیل شده است به کالاهاى آماده مصرف، به آن بافتِ نشانهاى که همه ارزشِ غایى، فرهنگى یا سیاسى از آن رخت بربسته است.اگر نشانه را به صورت پیوندِ دال و مدلول در نظر بگیریم، مىتوان دو نوع ابهام را مشخص کرد. در مورد کودک یا «انسان بدوى»، دال ممکن است به نفع مدلول محو شود (مانند وقتى که کودک تصویر خود را با موجودى زنده اشتباه مىگیرد، یا وقتى بینندگان آفریقایىِ تلویزیون مىپرسند آن مردى که الآن از صفحه تلویزیون محو شد کجا رفت). بر عکس، دال در تصویر خود محور یا پیامِ کُد محور، به مدلول خودش تبدیل مىشود و نوعى آشفتگى دَوَرانى بین او دو به نفع دال صورت مىگیرد و ما شاهد نابودى مدلول و تکرار مکررِ دال مىشویم. این آن چیزى است که مصرف را تعریف مىکند: تأثیر نظاممندِ مصرف در سطح رسانههاى گروهى. به جاى اینکه با میانجىگرى تصویر به جهان برویم، این تصویر است که از طریق جهان به خود بر مىگردد (این دال است که خود را تحت پوشش مدلول تعیین مىکند).
چیزی که خودم پیدا کردم تو این منابع ناچیز این دو بند از مقاله ژان بودریار با عنوان فرهنگ رسانه های گروهی است که در ارغنون ۱۹ چاپ شده و اصلشو می تونید
اینجا بخونید. گرچه دقیقا به این مورد اشارره نمی کنه ولی نوعی توضیح برای فرایند مقبولیت توصیه های یانگوم به عنوان پزشک با وجود علم به بازیگر بودن اوست .
سلام وبلاگ خوبی داری موفق و پاینده باشی .
منتظر حضور سبزتان هستم .
network magazin
http://defectorsat.blogsky.com
سلام
به مطلب جالبی اشاره کردی. من یاد نظریه برجسته سازی می افتم که می گه مردم درصورتی که منابع اطلاعاتی معدودی داشته باشند، محصولات رسانه ای را و محتوای آنها را باور می کنند.
ممنون که سر می زنی
در پناه ایزد منان
سلام
ممنون که همیشه سر می زنی.
عنوان خیلی جالبی برای این پست انتخاب کردی. اولین باره که می بینم یکی از وبلاگ های حوزه ارتباطات به این موضوع اشاره می کنه. فکر می کنم خیلی جای کار داره.
راستی من هنوز هم نفهمیدم چرا یه وبلاگ باید بشه غار؟؟ ببخشید اگه یه وقت فضولی کردم!
با بهترین آرزوها (:
به چیزی که گفتین فکر کردم دقیقا نمیدونم چرا از اون تناقضهایه که نمود مشکل تو سطحی دیگه ست اینجا یه بخشیش به خوستهای متناقض و سعی در حدا کردن بخشهای مختلف زندگی از هم و یه بخش دیگش هم به روان نژندی من برمیگرده که هر جا برم باید یه غار دست و پا کنم.